- ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۳
- ۰ نظر
وسط تابستان ۹۷ هست و من به همراه خانواده البته غیر از گلکم و پسرکم به اسدآباد همدان آمده ام.کلا به خاطر نبودشان سفر زهر مارم هست... دیشب منزل یک خانواده شهید بودیم. شهید منوچهر شعبانی. شیهیدی که آزاده بود یعنی شهیداسارت عراقی ها. عجب انسان هایی ترلیت کرده خمینی روح الله. عجب دسته گلانی عجب عاشقان اباعبداللهی و عجب جان بر کفانی وعجب عجب عجب انقلابی هایی. در منزل شهید منوچهر شعبانی کتابی که در موردش به چاپ رسیده به دستم می رسد قبلا حدود ۱۰۰ صفحه اش را خوانده ام کتاب روان و خواندنی است؛ «غروب زرد خورشید»...جایی از کتاب حقیقت جالبی را به همراه عکس منتشر می کند. اواخر جنگ که شهید بر نمی گردد به دیارش همه احتمال شهادتش را می دهند وبرایش مراسم می گیرند مراسمسمبلیک شهدای گمنام شهرها شهدای به وطن برنگشته اما پس از مدتی می فهمند که خیر ایشان به اسارت بعثی ها درآمده...در عملیات، رزمندگان جمله هایی پشت لباس شان حک می کردند جمله پشت لباس او، «یا شهادت یا اسارت» بود همان هم شد و دومی اش قسمتش شد دومی شاید سخت تر از اولی و قشنگ تر از اولی هم باشد اما به تجربه اش نمی ارزد آدم دوست دارد در نهایت تلاشش در جهاد شهید شود و نه اسیر ولی خب این تضمینی نیست مثل محسن حججی شهید مدافع حرمی که اول اسیر شد و بعدش شهید چه اسطوره ای و چه طریق شهادتی...
منوچهر البته شاعر هم بوده و شعرهای زیبایی سروده یکی از آنها که در کتاب خانم شفیعی هم چاپ شده پایین میاورم
۵:۴۲