کلبه حیات من

کلبه کوچک و سرد و گرمی برای حیات بخشیدن به چند نفر

کلبه حیات من

کلبه کوچک و سرد و گرمی برای حیات بخشیدن به چند نفر

کوه ارزش افزوده۱۰۰ درصدی

شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۵۶ ب.ظ

۴:۴۵ صبح را بالاخره بعد از سالها دیدم. حس می کردم سه تا اتوبوس وی آی پی از رویم رد شده است. همین موقع سعید پیامک داد:حاجی کنسله؟

به زور این پیامک هم که شده این بار من از روی اتوبوسها رد شدم. رفتم سر کوچه سعید. همان موقع وقت نماز صبح شد. نماز را در مسجد نمینی ها خواندیم و بطرف پارک جمشیدیه حرکت کردیم. مثل همیشه که وقتی به بالاشهر میروم دو سه بار دور خودمان چرخیدیم.عصبانی نشدیم چون کوه هدف خیلی لذیذی بود.

رسیدیم اول خیابان پارک. جا نبود.خیلی ها قبل از ما آمده بودند. همانجاها ماشین را پارک کردیم. شلوار پدر شوهرم بدجوری توی ذوق میزد. تابلوبودیم. ملت مجهز بودند. کیف و کفش و دستکش. ما ولی شلوار جوالدوز به پا رفتیم که قله را فتح کنیم. اما قله دوست نداشت که فتحش کنیم.

کمی بالاتر از ایستگاه۱ جایی بود که ما پرچم مان را آنجا نصب کردیم. پرچم ما البت گوشی ها و عکس هایمان بودند. ضایع بود همه می فهمیدن بار اول مان است میاییم کوه؛ عکس در عکس سلفی در سلفی.

دریافت
حدود۷ با شیب آرام آمدیم پایین: بالا رفتن سخت تر و باحال تر است. پایین آمدن خوشمزه تر ولی دنیایی تر است.

گفتیم چیزی بخوریم. حوالی ایستگاه۱ الونکی بود برای خوراک و استراحت کوهنوردان.
یک پرس املت عسلی به همراه دو عدد چای و ۴ تا خرما شد: ۱۶۵۰۰ تومان
غذایش خیلی گران بود ولی لاکچری نبود.

کاش کوه رفتن را زودتر شروع کرده بودیم...

از آن بالا خانه های خفن، پشیزی نمی ارزد همه اندازه یک نقطه اند...

کوه قاعده خوبیست هر چقدر تو بالاتر میروی بقیه چیزهای دنیا در نگاهت نقطه تر و کوچک‌تر میشوند...

  • ابوالحسین آرمانی

سعیدقاسمی

کوه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی