کلبه حیات من

کلبه کوچک و سرد و گرمی برای حیات بخشیدن به چند نفر

کلبه حیات من

کلبه کوچک و سرد و گرمی برای حیات بخشیدن به چند نفر

ارشد، شیافت را خورد. ما در خواب و بیدار بودیم یک آن به خودمان آمدیم و دیدم بللله پسر جان ما شیافت را خورده!!! البته جالب بود که تبش را هم خوابانده بود!

۲۷ سال از عمرم می گذرد. عمری که در آن همیشه انجام یک عمل در آن آزارم داده و هنوز نتوانسته ام که ترکش کنم. انشالله به دعای شمایی که داری می بینی و می‌خوانی قدرت ترک این عادت نا پسند را به دست بیاورم...

بگذریم...

۲۷ سال از عمرم می گذرد. تا به حال غسالخانه یا همان مرده شور خانه را از نزدیک‌ندیده ام. تا بحال شستن مرده را ندیده ام. شاید اولین دلیلش این باشد که خدا را شکر هنوز نزدیکانم را خدا ازم نگرفته. شاید بخاطر این باشد که همیشه مادرم با بردن ما به قبرستان و مراسم ختم مخالفت می کرد شاید هم از بی شعوری و‌ اهل دنیا بودن من باشد که تا حالا یک بار نرکده ام بروم بهشت زهرا بغل گوش خانه مان و ببینم چطوری یک میت را غسل می دهند و‌خلاصش می کنند. یعنی کی با من این کار را می کنند؟ در کجا؟ با دست کی؟ اصلا به چه نحوی می میرم؟ نمی دانم ولی این را می دانم که اوضاع اصلا خوبی ندارم و برایش آماده نیستم ای کاش می شد قبل از رفتنم خدا بهم توان پاک شدن در همین دنیا را می داد و سبکم می کرد الان خیلی سنگین و کدرم...

علی ای حال هفته ای که گذشت به استان همدان و کرمانشاه رفتم. اسدآباد، فارسینج،زیوه،امامزاده هادی علیه السلام، سراب و دربند صحنه،ملحدره،سنقر،سلطان طاهر،کوچگینه،گردنه حبشی و ... اینجاها توقف کردیم. 

رو دوشنبه به روستای فارسینج استان کرمانشاه جز روستاهای شهر سنقر رسیدیم. سر خاک رفتیم. من دستشویی ام گرفت از آقایی که کنار یک سوله مانندی نشسته بود پرسیدم دستشویی دارد اینجا گفت بله از همین در برو داخل البته با تامل گفت. رفتم داخل اولش دو هزاریم خوب جا نرفت اما بعد از اینکه در و دیوارها را خواندم تازه فهمیدم که آمده ام به دستشویی که در داخل اتاق میت شورها نصب شده! خیلی مرده شور خانه تمیز و مرتبی نبود راستش را بخواهید خیلی خوف نکردم. کارم را کردم.بیرون که آمدم با دقت بیشتری نگاه مردم فرآیندهای شستن میت را درآوردم. بعدش غمم گرفت دستم که به جایی می خورد به این را فکر‌ می کردم که دستم به مرده ها خورده! با خودم گفتم عکس داشته باشم بد نیست شاید اینجا به کارم بیاید و هر چند وقت یکباری ببینمش و به یاد مرگ‌ بیفتم من که بهشت زهرا برو نیستم... 

وسط تابستان ۹۷ هست و من به همراه خانواده البته‌ غیر از گلکم و پسرکم به اسدآباد همدان آمده ام.کلا به خاطر نبودشان سفر زهر مارم هست... دیشب منزل‌ یک خانواده شهید بودیم. شهید منوچهر شعبانی. شیهیدی که آزاده‌ بود یعنی شهیداسارت عراقی ها. عجب انسان هایی ترلیت کرده خمینی روح الله. عجب دسته گلانی عجب عاشقان اباعبداللهی و عجب جان بر کفانی و‌عجب عجب عجب انقلابی هایی. در منزل شهید منوچهر شعبانی کتابی که در موردش به چاپ رسیده به دستم می رسد قبلا حدود ۱۰۰ صفحه اش را خوانده ام کتاب روان و خواندنی است؛ «غروب زرد خورشید»...جایی از کتاب حقیقت جالبی را به همراه عکس منتشر می کند. اواخر جنگ که شهید بر نمی گردد به دیارش همه احتمال شهادتش را می دهند و‌برایش مراسم می گیرند مراسم‌سمبلیک شهدای گمنام شهرها شهدای به وطن برنگشته اما پس از مدتی می فهمند که خیر ایشان به اسارت بعثی ها درآمده...در عملیات، رزمندگان جمله هایی پشت لباس شان حک‌ می کردند جمله پشت لباس او، «یا شهادت یا اسارت» بود همان هم شد و دومی اش قسمتش شد دومی شاید سخت تر از اولی و قشنگ تر از اولی هم باشد اما به تجربه اش نمی ارزد آدم دوست دارد در نهایت تلاشش در جهاد شهید شود و نه اسیر ولی خب این تضمینی نیست مثل محسن حججی شهید مدافع حرمی که اول اسیر شد و بعدش شهید چه اسطوره ای و چه طریق شهادتی... 

منوچهر البته شاعر هم بوده و شعرهای زیبایی سروده یکی از آنها که در کتاب خانم شفیعی هم چاپ شده پایین میاورم

۵:۴۲ 

در محل کارم یک آدمی هست که معمولا اکثر اوقات بعد از تمام شدن نماز جماعت مهرها را در سر جایشان مرتب می کند. این کار را تقریبا همیشه سر و صدا و در خلوت انجام می دهد. شاید حدود 30 سالی باشد که دارد این کار را می کند. به نظر کاری را که او دارد انجام می دهد کس دیگری انجامش نمی دهد چون وقتی او نیست این بی نظمی مهر در محل قرار دادن مهر ها به چشم می آید. انجام دادن یک کار کوچک خوب اما پیوسته و همیشه چه چیز لذت بخشی...به نظرم این جور آدم ها، آدم های معمولی ای نیستند... این مطلب را نوشتم که وقتی خواستم پزش را بدهم که با این چنین مردی بالاخره هم سازمان و هم کار بوده ام در چنته ام داشته باشم یا شاید هم بخاطر این نوشتم که بعد ها اگر چشمم به این مطلب افتاد یاد خودش و بعضی از حرف ها، اثرات و رفتارهایش بیفتم.

گوشی جی ال ایکس ام خراب شد. باید فلش می شد.فایل فلشش را شرکت جی ال ایکس به طرز ناخوشایندی برداشته بود از روی سایتش.12 تومن آب خورد تا در نمایندگی فاطمی گوشی ماد را این بار با اندروید 6 تجربه کنم.فردایش از همکارم "حا ر" چند برنامه گرفتم ادابازی هم ناخواسته جزوش شد. شبش همین قصه باعث شد با پسرکم "حسین "همین بازی را انجام بدم. چند شبی است که قبل از خواب شکلک درآوردن شده کار من و یاس...خوش می گذره خنده حسین می ارزد به همه مشکلات و فشارها...فشارهای روحی، روانی، اقتصادی و سایر فشارهایی که داریم با آن زندگی می کنیم. خدا روشکر